«چسب از اندوه من بردار»
چسب از اندوه من بردار
زخمی ندارد این درد
برگرد ای وهم دورهگرد!
هر روز بر دیواری خلوت
جای دست و سرم را قاب میگیرم
و این منظره
با پاییزی نزدیک و درختی دور دور دور…
دیدن دارد این فاصله دویدن دارد این فاصله
و لکنت پاهای من با هیچ کفشی وا نمیشود
بشود که چه؟
صبر کن
(الهی بری برنگردی)
رفتهام و نفرینشدهی مشتهای سنگینی
بر سینهی مادربزرگم بودم
دودم و بوی سیاه من
چشمان بسیاری را میسوزاند
سوزاندهام
نامههای فراوانی را از خودم به خودم
در گوشهای نشستهام و خودم را نصیحت میکنم!
چه کنم؟
در دفتر من صدآفرینهای بسیاری بود نبود؟
ورق میزنم
هزار آفرین بر این مهرها
و بوی جوهر قرمز
و بوی جو…
و بوی…
و…
در من آرزوی بزرگی
از هوش رفته است!
بکتاش آبتین