شعری از بنیامین دیلم کتولی

می‌خواستم

نامت را ستاره بگذارم

ترسیدم شب‌ها زود به خواب بروم

و تورا نبینم

گفتم گل صدایت کنم

ترسیدم

باد به صورتت بخورد

و آزارت دهد

به عکس‌هایت نگاه کردم

دریایی داشت از آن بیرون می‌ریخت!

نامت را گندم گذاشتم

پرنده‌ای آن را به دندان گرفت و گریخت

گاوآهن‌ها بر سینه‌ام شیار کشیدند

آسیاب قدیمی دوباره چرخید

نام تو می‌توانست

جهانی را از گرسنگی نجات دهد

نام تو را در مشتم گرفتم

نمی‌خواستم فاش شود

درست مثل اسم رمز

در میدان جنگ

نام تو زیبا بود و کشنده!

تو رفته بودی اما نامت

هنوز در اتاق من بود

نه مثل پنجره‌ی چوبی

یا آینه‌ی چسبیده به دیوار

درست مثل دلتنگی در گلوی قناری غمگین

تو رفته بودی

و باد در این برف سنگین

با دهان خشک صدا می‌زد

مه ششششید

مه ششششید

تو رفته بودی

و سگی هراسان در کوچه

تکه‌ی خون‌آلود ماه را

به دندان می‌برد

تو رفته بودی اما هنوز

حروف نامت

الفبا را زیبا می‌کرد.

 

بنیامین دیلم کتولی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *