بابِ خفهکن ترجمه: فرشاد صحرایی میپری توی یک ماشین. بدون جهت خاصی تختهگاز میروی. و بوووم! به یک تیر برق میزنی. بعد تو را میفرستند بازداشتگاه. یک کُپهی غولآسا از بازوها و پاها و مشتها را به خاطر میآورم، در حالیکه من در میانش به چشمها چنگ میزنم و …
بیشتر بخوانید »