آبلوموفهای لش درون سرم
فکرهایی لَمیده در تخت است
عق زدم بر تمام داراییم↓
«جرم اندیشه» تا ابد سخت است
خودکشیِ مکرر و گهگاه…
[با تمام وجودشان سمّی]
مثل استاد پیر دانشگاه!
[با نگاهی مهوّع و چندش]مثل جسمی که سِرو در دیس است↓
زل زده، لخت و گیج و پَرکنده…
حرفهایم سُقُلمهی هیس است
بر تنم جای زخم و دندان است]
در سرم ردّ پای آزادیست
جسم من تا همیشه زندان است
لکّههای کبودش از گریهست↓
در ته آسمان نشسته ماه
شب به شب گریه میکند تا صبح
میرود باز سمت دانشگاه…
دست و پاهای بستهام زخمیست
چشمها گوشهایست لم داده
آندره حرف میزند با من
پلکهایم دوباره افتاده…
تن من زیر دست و پای الاغ]
فکر کردم… و مرگ من حتمی ست
زیر «هشتاد و چار» تا شلاق
بعد از این آش و لاش و کز کرده
روح و جسمِ جهان من خونیست
از سکوتی که مایهی ننگ است
تا تجاوز که غیر قانونیست!
خودکشی کرده ماه در حوضش
لرزشی کرد و بعد هم مغروق…
موقع اعتراض تنها، بووووق
موقع اعتراض تنها، بووووق
■
مشکلش از ستارهی بخت است
جرم اندیشه تا ابد سخت است