بایگانی/آرشیو برچسب ها : پارمیدا چادله، داستان

داستانی از پارمیدا چادله

«زندگی من،‌ برای تو» گوشه‌ی‌ اتاق نشسته بودم. به پنجره‌ی بزرگ دیوار روبه‌رویم نگاه می‌کردم. دستم‌‌ را بالا گرفتم و با انگشت‌هایم روزها را شمردم. هفت‌ روز گذشته بود و پانیذ به این‌ اتاق برنگشته بود. تنها شده بودم، دیگر کسی نبود که نوازشم‌ کند و شب‌ها مرا کنار‌ خودش …

بیشتر بخوانید »