بایگانی/آرشیو برچسب ها : شعر، میلاد حاتم‌وند

شعری از میلاد حاتم‌وند

از نور می‌پرم به فراموشی زمان درگیر یک سیاهی |مطلق‌تر| از شبم! از «x» و «y» خط مکان رنج می‌برم از ماندنم میان سر داغ از تبم! سردرد می‌زنم به سیاهیّ مضحکم رد می‌شوم میان تب و درد و لرزِ شب لش وصل می‌شوم به دری روبه‌روی «من» در حین …

بیشتر بخوانید »