بایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان ترجمه، فرشاد صحرایی

داستانی از فیلیپ. کی. دیک

«روگ» داستانی از فیلیپ. کی. دیک ترجمه‌ی فرشاد صحرایی   سگ گفت: «روگ!» پنجه‌هایش را بالای حصار گذاشت و نگاهی به اطراف انداخت. روگ به دو وارد حیاط شد. اول صبح بود و هنوز خورشید طلوع نکرده بود. هوا سرد و خاکستری بود، و دیوارهای خانه نم داشتند. سگ همان‌طور …

بیشتر بخوانید »